مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند
هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند
ناگهان میآید و در سینه میلرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان میکند
با من از این هم دلت بیاعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان میکند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرتکِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان میکند
اشک میفهمد غم ِ افتادهای مثل مرا
چشم تو از این خیانتها فراوان میکند
***
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
دردِ بیدرمانشان را مرگ درمان میکند…
مژگان عباسلو
یــار خــودت را از خــودت بــیــزار دیــدی؟
نـام کـسی را در قـنـوتت گـــریـه کـردی؟
از «آتـنـا» گـفـتن «عــذابَ النـّار» دیدی؟
در پـشـت دیـوار ِحیاطی شعـر خوانـدی؟
دل کـنـدن از یــک خــانه را دشـوار دیدی؟
آیا تو هم با چشم ِ بـاز و خیس ِ از اشک
خواب کسی را روز و شب بـیـدار دیدی؟
رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟
بیـمار بـودی مثل ِمن ؟ ، بیمار دیــدی؟
کاظم بهمنی
یک دسته قو در آسمان انگار می میرند
در من هزاران حرف ناگفته است دور ازتو
اما به محض لحظه ی دیدار می میرند
مرگ اشتراک بین آدمهاست با یک فرق
افراد عاشق پیشه چندین بار می میرند
آنها که سقف آرزویی مرتفع دارند
پشت بلندی های آن دیوار می میرند
در مردم دنیای من "هنجار" یعنی عشق
نفرین به آنهایی که "ناهنجار" می میرند
نیما فرقه
سلام میکنم به تو ، سلام میکنی به من
شروع ماجرای ما ، کلید ابتلای من
شروع بیقراری و شروع انتظار من
شروع وجد بیحساب ، شروع غصههای من
عزیز نازنین من ، فرشتهء امید من
نگاه میکنم تو را ، چو قند میشود دلم
خدا نیاورد که تو ، مرا ز خاطرت بری
اگر شود ازین جهت ، به خواب میرود دلم
تو دوری از من و دلم بهانه میکند تو را
کجا شود که دست تو گره شود به دست من
من و تو فارغ از همه ، بدون ترس و واهمه
تو سر به شانهام نهی و دست خود به دست من
هر آنچه گفتمت نهان به دل بوَد امید من
خدا نکرده دیگران ، ز راز و سرِّ قلب من ....
من از زمین و آسمان گلایه دارم ای خدا
چه میشود اگر که وصل او شود نوید من ؟؟؟
حجت نایینی
نوشته بود برایم:
خودت،
سه نقطه،
تمام."
نوشتمش که:
"دلم،
چون؟
چرا؟
چگونه؟
کدام؟ "
نوشته بود و نوشتم؛ نوشتن آسان است.
گذشته بود و گذشتم؛ گذشتن آسان نیست...
سید مهدی طباطبایی
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم
تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم
چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود
بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم
فاضل نظری
مــن زخــمهــای بــینظیــری بــه تــن دارم
امــا
تــو مهــربــانتــریــنشــان بــودی
عمیــقتــریــنشــان
عــزیــزتــریــنشــان !
بعــد از تــو آدمهــا
تنهــا خــراشهــای کــوچکــی بــودنــد بــر پــوستــم
کــه هیــچکــدامشــان بــه پــای تــو نــرسیــدنــد
بــه قلبــم نــرسیــدنــد .
رویا شاه حسین زاده
تصویرت را در آب دیدم
تو رفتی
من به دنبال رودخانه راه افتادم ..
.
.
شهاب مقرنین
با قلب من ای عشق، کاری کن که باید
کاری که دل بردارم از اما و شاید
کاری که تنها خود بدانی چیست، یا نه
کاری که حتی از خودت هم بر نیاید
ای دل جلائی تازه پیدا کن که این عشق
چون آه در آئینه خود را می نماید
باید که بر دیوار زندان سر بکوبم
آه مرا گر بشنوَد در می گشاید
رفتم که برگردم به آغوش تو ای عشق
تا جان بجای خستگی از تن درآید...
فاضل نظری
ای زندگی بردار دست از امتحانم
چیزی نه میدانم نه میخواهم بدانم
دلسنگ یا دلتنگ، چون کوهی زمینگیر
از آسمان دلخوش به یک رنگینکمانم
کوتاهی عمر گل از بالانشینیست
اکنون که میبینند خارم، در امانم
دلبستهی افلاکم و پابستهی خاک
فوارهای بین زمین و آسمانم
آن روز اگر خود بال خود را میشکستم
اکنون نمیگفتم بمانم یا نمانم
قفل قفس باز و قناریها هراسان
دلکندن آسان نیست! آیا میتوانم؟
فاضل نظری