غـم هـا ارزش جنـگیــدن نــدارنــد !
رهــایـشــان کنیـــد
غـم هــا آنـقــدر خـستـــه انــــد،
که بـا کمتــریــن بی تــــوجـهی،
از پــای در می آیـنـــد
پس بــرای شـادی بغـل بـاز کنیــد،
و بــا امیـــد زنــدگی کنیــد …!
گــوشهـایـــم را مــی گیـــرم
چـشـم هــایــم را مــی بـنــدم
زبـانــم را گـاز مـی گیـــرم
ولــــــــــــــــــــی . . .
حریـــف افکـــارم نـمـــی شــوم
دلتنـگــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
دوستت دارم ولی اصلاً نمیدانم چرا؟!
آه..! این بی پاسخی دیوانه تر کرده مرا
عقل را مأمور کردم پاسخی پیدا کند
گفت معذور است از فهمیدن دیوانهها
حال این دیوانه را دیوانه میفهمد فقط
عشق جز دیوانه بازی نیست ! آن هم بیهوا !
من نمیترسم… تو با من دل به دریا میزنی؟
شک نکن دیوانه جان! من میروم، با من بیا…
از مرگ با یک تیر
می توان خلاص شد
اما امید...
زندانیٍ ابد ی است
که هر صبح
در سینه ام بیدار می شود
و می پرسد؛
تا "ابد" چند روز مانده رفیق؟
آهِ حوای درون دامان آدم میگرفت
مینوشتم شعر یک توده شقایق بود و آه
آشنا دستی ز دست باد ، مریم میگرفت
مینوشتم شاعری سر در گریبان غروب
یادگاری مینویسد، عشق ماتم میگرفت
میرسیدم تا لب دریا نگاهم بود و موج
انتشار آبی امواج را غم میگرفت
میگذشتم از گلاب کوچهی اردیبهشت
بوی گلهای اشارت در پناهم میگرفت
با تو میگفتم فقط از ابرها، آئینهها
یک قلم، یک دفتر بینام عالم میگرفت
میکشیدم نقش باران روی پلک داغ باغ
میسرودم یک غزل باران دمادم میگرفت
..
غزل تاجبخش
نیستی این جا، در و دیوار خانه بازهم_
قهر کرده بامن و باعکست از آغاز هم_
در نبودت سهم من از زندگی یک تکه درد_
یک دهن حرف نگفته، یک گلو آواز هم_
روز دیدارت عزیزم نکته نکته، حرف حرف_
درد دوری را برایت می کنم ابراز هم_
زندگی را باتو تا آن سوی رؤیا می برم_
می زنم ازهرچه قانون جهان سر باز، هم_
می گشایم بال و پر، تاشهرهای آرزو_
دست در دست تو جانا می کنم پرواز هم_
گیسوانت را به هم می بافم و دیوانه وار_
شعر می خوانم برایت، می نوازم ساز هم_
جلال نیوشا
انعکاس ِسکوت ِمن
وقتی تو را می بینم
می شود
"هزار دوسـتت دارم "
نیلوفر ثانی