پر از ابهامند
معلوم نمیکنند
فردند ، یا ، زوج
دست بردار که دست از سر من بردارد
چشم بر هم زدم و نیمه ای از عمر گذشت
حال چشم تو سر نیمه ی دیگر دارد
لب واکرده به لبخند مبین ، این زخم است
که سپیدار تبر خورده به پیکر دارد
دست از دامن این باغچه بردار که عشق
خرمنی دارد اگر از گل پرپر دارد
قدر یک جرعه به پیمانه اگر دارد مرگ
عشق بسیار از این دست به ساغر دارد
علی سعادت شایسته
زل می زنم به شیشه، به بازی روزگار
تصنیف های گنگ، غزل، پاپ، سنتی
دنبــال حـرف تازه جلـو می رود نـوار
پشت چراغ بی کسی ام گـیر کرده ام
در چشم های هیز خیابانِ...( زهر مار )
دارد زنی قدم به قدم خسته می شود
دارد شکارِ خسـته فقـط یک دقیقه کار
سیگار، استرس، تبی از جنس ابتذال
راننده ی کـناری من می شود خـمار
اصلاً کسی بخـاطر باران نمی شنید
هق های بی صدای زنی را که زار زار ...
شاید فقط مسکن این درد گریه است
فریاد بی صدا، خفگی، نوعی انتحـار
حالم بد است، بدتر از این غیر ممکن است
باید بمیـرم آخــر این قصــه چند بار
قانون کم است، جامعه را دور می زنم
وقتی که از خلاف جهت می کنم فرار
سیدمحمدعارف حسینی
مثل تو هرکس آشنایی در سفر دارد
مانند من، مانند من چشمی به در دارد
در سربزیری حاجتی دارد که میخواهد
روی زمین تا تکّه نانی دید بردارد
اشکیست اشک او که میگویند یاقوت است
آهیست آه او که میگویند اثر دارد
من اشکهایی داشتم، تنها خودم دیدم
شاید فقط آیینه از دردم خبر دارد
من بغضهایی را فرو بردم که ترسیدم
از رازهای سربهمُهری پرده بردارد
یک عمر در خود ریختم تنهاییِ خود را
انگار کن کوهی که آتش بر جگر دارد
انگار کن آتشفشانی در سرم دارم
روزی مرا بیدار کن اما خطر دارد
دلشورهیی دارم، گمانم ماهیِ سرخی
در عمق دریایی به قلّابی نظر دارد ...
مهدی فرجی
بگذار سر به سینه ی من در سکوت ، دوست
گاهی همین قشنگترین شکلِ گفتگوست
بگذار دستهای تو با گیسوان من
سر بسته باز شرح دهند آنچه مو به موست
دلواپس قضاوت مردم نباش ، عشق
چیزی که دیر می برد از آدم آبروست
آزار می رسانم اگر خشمگین نشو
از دوستان هر آنچه به هم میرسد ، نکوست
من را مجال دلخوشی بیشتر نداد
ابری که آفتاب دمی در کنار اوست
آغوش واکن ! ابر مرا در بغل بگیر !
بارانی ام شبیه بهاری که پیش روست
مژگان عباسلو
رفته...هنوز هم نفسم جا نیامده است
عشق کنار وصل به ماها نیامده است
معشوق... آنچنان که تویی دیده روزگار
عاشق چو من هنوز به دنیا نیامده است
صدبار وعده کرد که فردا ببینمش
صد سال پیر گشتم و فردا نیامده است
یک عمر زخم بر جگرم بود و سوختم
یکبار هم برای تماشا نیامده است
ای مرگ! جام زهر بیاور که خسته ایم
امشب طبیب ما به مداوا نیامده است
دل خوش به آنم از سر خاکم گذر کند
گیرم برای فاتحه ی ما نیامده است
حامد عسکری
نیمی از جان مرا بردی ، محبت داشتی
نیم باقیمانده هم هر وقت فرصت داشتی
بر زمین افتادم و دیدم به سویم می دوی
دست یاری چیست؟ سودای غنیمت داشتی
خانه ای از جنس دلتنگی بنا کردم ولی
چون پرستوها به ترک خانه عادت داشتی
ای که ابرویت به خونریزی کمر بسته است کاش
اندکی در مهربانی نیز همّت داشتی
من که خاکستر شدم اما تو هنگام وداع
کاش قدری بر لبانت آه حسرت داشتی
سجاد سامانی
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند
هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند
ناگهان میآید و در سینه میلرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان میکند
با من از این هم دلت بیاعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان میکند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرتکِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان میکند
اشک میفهمد غم ِ افتادهای مثل مرا
چشم تو از این خیانتها فراوان میکند
***
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
دردِ بیدرمانشان را مرگ درمان میکند…
مژگان عباسلو
یــار خــودت را از خــودت بــیــزار دیــدی؟
نـام کـسی را در قـنـوتت گـــریـه کـردی؟
از «آتـنـا» گـفـتن «عــذابَ النـّار» دیدی؟
در پـشـت دیـوار ِحیاطی شعـر خوانـدی؟
دل کـنـدن از یــک خــانه را دشـوار دیدی؟
آیا تو هم با چشم ِ بـاز و خیس ِ از اشک
خواب کسی را روز و شب بـیـدار دیدی؟
رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟
بیـمار بـودی مثل ِمن ؟ ، بیمار دیــدی؟
کاظم بهمنی
یک دسته قو در آسمان انگار می میرند
در من هزاران حرف ناگفته است دور ازتو
اما به محض لحظه ی دیدار می میرند
مرگ اشتراک بین آدمهاست با یک فرق
افراد عاشق پیشه چندین بار می میرند
آنها که سقف آرزویی مرتفع دارند
پشت بلندی های آن دیوار می میرند
در مردم دنیای من "هنجار" یعنی عشق
نفرین به آنهایی که "ناهنجار" می میرند
نیما فرقه