• /

    نجوا

  • /

    نجوا

  • /

    نجوا

  • /

    نجوا

  • /

    نجوا

پوپک رضایی

برای پریدن،

لازم نیست پرنده باشم!

همین که بخندی، 

بال درمی آوردم.

 

پوپک رضایی

  • دوشنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • ۰

جلیل صفر بیگی

 

من با تو چقدر ساده رفتم بر باد

تو نام مرا چـــــه زود بردی از یاد

من حبه ی قند کوچکی بودم که

از دست تو در پیاله ی چای افتاد

 

جلیل صفربیگی

  • يكشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • ۰

آیا وکیلم

 
تو را قدر غزل های اصیلم دوستت دارم
به تعداد اَبَر مردان ایلم دوستت دارم
به حد شرم زیبای عروس ناب ایرانی...
به حد جمله ی "آیا وکیلم..؟ " ...دوستت دارم 
.
.
.

راضیه فولادوند
  • يكشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • ۰

آدم برفی

عجیب دردی است

دیگر امیدی نیست

باید کسی را برای اهدا عضو بیابی

ببخشید

می شود دلت را

- فقط -

به دل من پیوند بزنی؟

 

آدم برفی

  • شنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • ۰

محمد مسعود کرمی

مــی‌روی

و مــن،

نقشــه‌هــای جغــرافیــایــی را

مچــالــه مــی‌کنــم؛

شــایــد جــاده‌ات،

سمــت مــن،

کــج شــود . . .

 

محمد مسعود کرمی

  • شنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • ۰

گروس عبدالملکیان

گفتی دوستت دارم

و من به خیابان رفتم !

فضای اتاق برای پرواز کافی نبود.

 

گروس عبدالملکیان

 

  • شنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • ۰

مهدیه لطیفی

سایه ام روی دیوار ....

شبیه خودم نیست !

شبیه دلی است که

به ترانه ای میمیرد

و به بوسه ای زنده می شود !

 

مهدیه لطیفی

 

  • شنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • ۰

شل سیلوراستاین

خورشید را میدزدم فقط برای تو!
میگذارم توی جیبم تا فردا بزنم به موهایت
فردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم!
فردا تو می فهمی 
فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت .
می دانم! آخ ... فردا !
راستی چرا فردا نمی شود؟
این شب چقدر طول کشیده ..چرا آفتاب نمی شود؟
یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته؟!

"شل سیلوراستاین
  • چهارشنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • ۳

اصغر معاذی

چشم می گذارم

می شمارم آخرین نفسهایم را

قایم می شوی...

خوب می دانم کجای سینه ی منی

اما هربار دلم خواسته از من ببری...

چشم می گذاری

خودم را گم می کنم جای همیشگی ـ داخل کمد لباسهایت ـ

در آغوش پیراهنی با دکمه های باز

جایی که هیچ وقت نخواهی پیدایم کنی تا خوابم ببرد...

گاهی می ترسم از تاریکی!

چشم از من برندار...!

 

اصغر معاذی

  • چهارشنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • ۱

حسین منزوی

وقتی تو نیستی ...

شادی کلام نامفهومی ست !

و " دوستت می‌ دارم " رازی‌ ست ،

که در میان حنجره‌ ام دق می‌کند !

و مـــَـن چگونه بی‌ تو نگیرد دلم ؟

اینجا که ساعت وآیینه و هوا ،

به تو معتادند ...

 

حسین منزوی

  • چهارشنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • ۲