بی غزل یا با غزل سنگ صبورت کرده اند
مثل کوهستان غم صعب العبورت کرده اند
آینه ها با غبار سال ها دلواپسی
ناگزیر از فهم خود بسیار دورت کرده اند
بر کسی خرده مگیر این حال وروز نحس را
مست های بی سرو پا گرچه دورت کرده اند
مست ها این مردمان خیره و تشنه به خون !
در دل خمخانه ها زنده به گورت کرده اند
خاک باید خورد کنج زندگانی سال ها
گرچه چون دیوان اشعار قطورت کرده اند
قصد آزار تو را دارند یا حافظ کشی!
بس که با هر فال خوب وبد مرورت کرده اند
آینه در دست دارند و برای دلخوشی
نور بر قبر تو تابانده و کورت کرده اند
مردمان این مردمان سخت جان و سنگ دل
ماهی ناخوانده ی تنگ بلورت کرده اند
سید مهدی نژادهاشمی
عالییییییی
عالییییییی
عالی
سلام
خیلی خوب بود
لایک
خیلی خوب بود
لایک
دیدگاه ها [ ۴ ]