چشمم به حرف آمده و بی قرار، لب
کی بشکند سکوت مرا بی گدار، لب
تقدیم تو هزاره ی من! یک هرات چشم
نا قابل است سهم تو یک قندهار، لب
تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده است
زندگی در دوستی با مرگ عالی تر شده است
هر نگاهی می تواند خلوتم را بشکند
کوزهی تنهایی روحم سفالی تر شده است
ای لحظه ها حواس به آدم نمی دهید
یک فرصت قیاس به آدم نمی دهید
مفهـوم نیستـند خــطوط کتــاب تـان
مفهـوم نیستـند خــطوط کتــاب تـان
امکـان اقتــباس به آدم نمی دهید
به خاطر مردم است که می گویم
گوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیاور!
دنیا دارد از شعرهای عاشقانه تهی می شود
و مردم نمی دانند
چگونه می شود بی هیچ واژه ای
کسی را که این همه دور است
این همه دوست داشت...
لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
فکر میکنم
از هزار و صد نسخهی این شعر
یک نسخه را
تو به خانه میبری
و تو تنها تو میفهمی
چند جای این شعر،
خط خورده است.
بیخوابیام را
یک شب در آغوش تو چاره میکنم!
عشق من
بیتابیام را چه کنم ...؟