• /

    نجوا

  • /

    نجوا

  • /

    نجوا

  • /

    نجوا

  • /

    نجوا

۲۲ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

ولی...

گــوشهـایـــم را مــی گیـــرم 

چـشـم هــایــم را مــی بـنــدم

 زبـانــم را گـاز مـی گیـــرم

ولــــــــــــــــــــی . . .

حریـــف افکـــارم نـمـــی شــوم

دلتنـگــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

  • دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۴
  • ۰

با من بیا

 

دوستت دارم ولی اصلاً نمی‌دانم چرا؟!

آه..! این بی‌ پاسخی دیوانه‌ تر کرده مرا

عقل را مأمور کردم پاسخی پیدا کند

گفت معذور است از فهمیدن دیوانه‌ها

حال این دیوانه را دیوانه می‌فهمد فقط

عشق جز دیوانه‌ بازی نیست ! آن هم بی‌هوا !

من نمی‌ترسم… تو با من دل به دریا می‌زنی؟

شک نکن دیوانه جان! من می‌روم، با من بیا…

 
  • دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۴
  • ۰

تا ابد

از مرگ با یک تیر

می توان خلاص شد

اما امید...

زندانیٍ ابد ی است 

که هر صبح

در سینه ام بیدار می شود

و می پرسد؛

تا "ابد" چند روز مانده رفیق؟

  • دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۴
  • ۰

اعتماد به نفس

عکس نوشته های آموزنده, جملکس های عاشقانه

  • دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۴
  • ۲

دعا امشب اثر دارد

من از عمق وجود خودم ، خدایم را صدا کردم


نمیدانم چه میخواهی ، ولی امروز برای تو ، برای رفع غم هایت


برای قلب زیبایت ، برای آرزوهایت ، به درگاهش دعا کردم


و می دانم خدا از آرزوهایت خبر دارد ، یقین دارم دعاهایم اثر دارد
.

 

  • يكشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۴
  • ۳

دستم بگیر

.
این منم، بیدار، از هول گناه
مى کنم، بر آسمان شب، نگاه
این منم، از راه دور افتاده اى
رایگان، عمر خود از کف داده اى
این منم، در دستِ غفلت ها اسیر
اى خداى مهربان، دستم بگیر . . .
.
.
.

 

  • يكشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۴
  • ۱

یک قلم، یک دفتر بی‌نام

 
می‌نوشتم عشق دستم بوی شبنم می‌گرفت
آهِ حوای درون دامان آدم می‌گرفت
می‌نوشتم شعر یک توده شقایق بود و آه
آشنا دستی ز دست باد ، مریم می‌گرفت
می‌نوشتم شاعری سر در گریبان غروب
یادگاری می‌نویسد، عشق ماتم می‌گرفت
می‌رسیدم تا لب دریا نگاهم بود و موج 
انتشار آبی امواج را غم می‌گرفت
می‌گذشتم از گلاب کوچه‌ی اردیبهشت
بوی گل‌های اشارت در پناهم می‌گرفت
با تو می‌گفتم فقط از ابرها، آئینه‌ها
یک قلم، یک دفتر بی‌نام عالم می‌گرفت
می‌کشیدم نقش باران روی پلک داغ باغ
می‌سرودم یک غزل باران دمادم می‌گرفت
..

غزل تاجبخش
  • دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴
  • ۰

قهر کرده بامن

 

نیستی این جا، در و دیوار خانه بازهم_
قهر کرده بامن و باعکست از آغاز هم_
در نبودت سهم من از زندگی یک تکه درد_
یک دهن حرف نگفته، یک گلو آواز هم_
روز دیدارت عزیزم نکته نکته، حرف حرف_
درد دوری را برایت می کنم ابراز هم_
زندگی را باتو تا آن سوی رؤیا می برم_
می زنم ازهرچه قانون جهان سر باز، هم_
می گشایم بال و پر، تاشهرهای آرزو_
دست در دست تو جانا می کنم پرواز هم_
گیسوانت را به هم می بافم و دیوانه وار_
شعر می خوانم برایت، می نوازم ساز هم_

 

جلال نیوشا

  • دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴
  • ۲

انعکاس سکوت

 

انعکاس ِسکوت ِمن

                   وقتی تو را می بینم

می شود

           "هزار دوسـتت دارم "

 

نیلوفر ثانی




 

  • يكشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
  • ۰

از زمزمه دلتنگیم

از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم

نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داریم

آوار ِ پریشانی ست ، رو سوی چه بگریزم ؟

هنگامه ی حیرانی ست ، خود را به که بسپاریم ؟

تشویش ِ هزار «آیا» ، وسواس ِ هزار «امّا»

کوریم و نمی بینیم ، ورنه همه بیماریم

دوران شکوه باغ ، از خاطرمان رفته است

امروز که صف در صف ، خشکیده و بی باریم

دردا که هدر دادیم ، آن ذات ِ گرامی را

تیغیم و نمی بّریم ، ابریم و نمی باریم

ما خویش ند انستیم ، بیداری مان از خواب

گفتند که بیدارید ، گفتیم که بیداریم !

من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته

امیّد ِ رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم

 حسین منزوی

  • چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۹۴
  • ۰