آغوشت را تـــــــنگ تر کن...
حســـــــــادت میکنم به هــــــــــوایی که میان من وتوست
آغوشت را تنگتر کن....
بـــی مرز میــــــــخواهمت ....
باران می بارد، تو از کنارم می گذری
فریاد نمی کشم که بازگردی
می دانم امشب این آسمان تاب ماه را ندارد
لبخند می زنم،
نازد به خودش خدا که حیدر دارد
دریای فضائلی مطهر دارد
همتای علی نخواهد آمد والله
صد بار اگر کعبه ترک بردارد
عید غدیر مبارک
گزارش سازمان هواشناسی
هرچه می خواهد باشد
پس از تو
هوا پس است
مژگان عباسلو
سوگی دارد فضای اتاقم
و از با تو بودن خیال میبافم
اشک تمدید میشود در نگاهم بدون تو
زندگی
کلاهت را به هوا بینداز
که من دیگر
جان بازی کردن ندارم.
تو بردی!
جایی که قلب اسمانش بی قرار است
باید بدانی عشق با من همجوار است
انجا که بعد از سالها چشم انتظاری
سهم زمین یکبار دیگر انتظار است
جایی که خورشید از نفس افتاده باشد
انجا که مهتابش به حال احتضار است
جاییکه گرد باور اینه هایش
یأسی گناه الود از جنس غبار است
انجا همان جایی که نامش اشنا نیست
بی شک جنون از عشق در حال فرار است
بگو تو هم دلت تنگ است مثل من...!!
باور کن...
بعضی حرف ها را باید زد
حتی اگر تکراری باشند....