• /

    نجوا

  • /

    نجوا

  • /

    نجوا

  • /

    نجوا

  • /

    نجوا

۷۷۱ مطلب توسط «علی ...» ثبت شده است

تصویر در آب

تصویرت را در آب دیدم
تو رفتی
من به دنبال رودخانه راه افتادم ..

.

.

شهاب مقرنین

  • سه شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۴
  • ۳

کاری بکن

با قلب من ای عشق، کاری کن که باید

کاری که دل بردارم از اما و شاید

 

کاری که تنها خود بدانی چیست، یا نه

کاری که حتی از خودت هم بر نیاید

 

ای دل جلائی تازه پیدا کن که این عشق

چون آه در آئینه خود را می نماید

 

باید که بر دیوار زندان سر بکوبم

آه مرا گر بشنوَد در می گشاید

 

رفتم که برگردم به آغوش تو ای عشق

تا جان بجای خستگی از تن درآید...

 

فاضل نظری

 
  • سه شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۴
  • ۰

دست بردار از امتحانم

ای زندگی بردار دست از امتحانم

چیزی نه میدانم نه می‌خواهم بدانم

دلسنگ یا دلتنگ، چون کوهی زمینگیر

از آسمان دلخوش به یک رنگین‌کمانم

کوتاهی عمر گل از بالانشینی‌ست

اکنون که می‌بینند خارم، در امانم

دلبسته‌ی افلاکم و پابسته‌ی خاک

فواره‌ای بین زمین و آسمانم

آن روز اگر خود بال خود را می‌شکستم

اکنون نمی‌گفتم بمانم یا نمانم

قفل قفس باز و قناری‌ها هراسان

دل‌کندن آسان نیست! آیا می‌توانم؟

 

فاضل نظری

  • سه شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۴
  • ۰

من شکستم....

من شکستم ، تکه تکه، اینقدر حقم نبود

کوزه ای بودم که سنگی بی خبر حقم نبود

 

باغبان هیزم شکن را محرم خود کرده است

سبز بودم سردی دست تبر حقم نبود

 

چوب دیوار خودم را می خورم ، تکلیف چیست ؟

غرق در محدوده ای بودم که ((در ))حقم نبود

 

مثل ماهی ها به آب خوش خیالی می زدم

خام بودم صید ماه غوطه ور حقم نبود

 

هر کسی سهم خودش را  می برد از باغ عشق

سرو رعنا بودم  و درک ثمر حقم نبود

 

شور می خواهد رفاقت با دل تنگ حباب

قطره ای گم بودم و طعم سفر حقم نبود

 

هر چه سختی می کشم از تنگی آغوشهاست

با قفس خو کرده بودم بال و پر حقم نبود

 

رضا کرمی

  • سه شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۴
  • ۰

روسیاهم

گناهکاری  رو سیاهم

باید به قطب بروم

هفتاد کشیش یخی بتراشم

و آن قدر اعتراف کنم

تا از خجالت آب شوند....

 

علی نجفی

  • دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
  • ۰

خسته نیستم

 

من خسته نیستم
دیریست خستگی‌ام
تعویض گشته است به درهم‌شکستگی.
من خسته نیستم
درهم‌شکسته‌ام
این خود امید بزرگی نیست؟

 

نصرت رحمانی

  • دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
  • ۰

چشمانم را می بندم...

 

چشمانم را می بندم...

بر روی ‍‍پلکهایم راه میروی!

باز میکنم...

در عمق چشمانم جا خوش میکنی!

درمانده ام تکلیف من با تو چیست!!!!!

 

آرام اصفهانی

  • دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
  • ۰

شلوغی پیاده رو

 

گاهی شلوغی پیاده رو بهانه ی خوبی ست

که دست های کسی را

برای همیشه گم کنی... 

لیلاکردبچه

  • دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
  • ۰

کمی چتر تعارفت کنم

 

ای کاش حواست نباشد

از خانه بیرون بزنی

من به کوچه بیایم و

                  به باران فکر کنم

و تو روزنامه ات را

                 روی سرت بگیری

من تمام کوچه را بدوم

و کمی چتر

               تعارفت کنم

حتما مسیرمان یکی ست

                           حالا که مقصد تویی!


سمانه سوادی

  • دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۴
  • ۰

چه قدر بوی تو خوبست... بوی آغوشت

چه قدر بوی تو خوبست... بوی آغوشت

همیشه زحمت من بوده است بر دوشت

                    چنان زلال و لطیفی که مطمئن هستم

                    دو بال بوده به جای دو دست بر دوشت

ولی به خاطر من بال را کنار زدی

که با دو دست بگیری مرا در آغوشت

                    که با دو دست برایم دو بال بگذاری

                    به جای روشنی بالهای خاموشت

که آسمان خودت آسمان من باشد

که از بهشت بخوانم دوباره در گوشت

                    آهای روسریت آفتاب تابستان    !

                    شکوفه تاج سر تو ،بنفشه تن پوشت

بهشت جای قشنگیست جای دوری نیست

بهشت باغ بزرگیست ، باغ آغوشت

                    بهشتِ اول و آخر گمان نکن حتی

                    بهشت هم بروم می کنم فراموشت !

 

نغمه مستشارنظامی

  • شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۴
  • ۰