بگذار سر به سینه ی من در سکوت ، دوست
گاهی همین قشنگترین شکلِ گفتگوست
بگذار دستهای تو با گیسوان من
سر بسته باز شرح دهند آنچه مو به موست
دلواپس قضاوت مردم نباش ، عشق
چیزی که دیر می برد از آدم آبروست
آزار می رسانم اگر خشمگین نشو
از دوستان هر آنچه به هم میرسد ، نکوست
من را مجال دلخوشی بیشتر نداد
ابری که آفتاب دمی در کنار اوست
آغوش واکن ! ابر مرا در بغل بگیر !
بارانی ام شبیه بهاری که پیش روست
مژگان عباسلو
رفته...هنوز هم نفسم جا نیامده است
عشق کنار وصل به ماها نیامده است
معشوق... آنچنان که تویی دیده روزگار
عاشق چو من هنوز به دنیا نیامده است
صدبار وعده کرد که فردا ببینمش
صد سال پیر گشتم و فردا نیامده است
یک عمر زخم بر جگرم بود و سوختم
یکبار هم برای تماشا نیامده است
ای مرگ! جام زهر بیاور که خسته ایم
امشب طبیب ما به مداوا نیامده است
دل خوش به آنم از سر خاکم گذر کند
گیرم برای فاتحه ی ما نیامده است
حامد عسکری
نیمی از جان مرا بردی ، محبت داشتی
نیم باقیمانده هم هر وقت فرصت داشتی
بر زمین افتادم و دیدم به سویم می دوی
دست یاری چیست؟ سودای غنیمت داشتی
خانه ای از جنس دلتنگی بنا کردم ولی
چون پرستوها به ترک خانه عادت داشتی
ای که ابرویت به خونریزی کمر بسته است کاش
اندکی در مهربانی نیز همّت داشتی
من که خاکستر شدم اما تو هنگام وداع
کاش قدری بر لبانت آه حسرت داشتی
سجاد سامانی
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند
هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند
ناگهان میآید و در سینه میلرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان میکند
با من از این هم دلت بیاعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان میکند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرتکِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان میکند
اشک میفهمد غم ِ افتادهای مثل مرا
چشم تو از این خیانتها فراوان میکند
***
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
دردِ بیدرمانشان را مرگ درمان میکند…
مژگان عباسلو
یــار خــودت را از خــودت بــیــزار دیــدی؟
نـام کـسی را در قـنـوتت گـــریـه کـردی؟
از «آتـنـا» گـفـتن «عــذابَ النـّار» دیدی؟
در پـشـت دیـوار ِحیاطی شعـر خوانـدی؟
دل کـنـدن از یــک خــانه را دشـوار دیدی؟
آیا تو هم با چشم ِ بـاز و خیس ِ از اشک
خواب کسی را روز و شب بـیـدار دیدی؟
رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟
بیـمار بـودی مثل ِمن ؟ ، بیمار دیــدی؟
کاظم بهمنی
یک دسته قو در آسمان انگار می میرند
در من هزاران حرف ناگفته است دور ازتو
اما به محض لحظه ی دیدار می میرند
مرگ اشتراک بین آدمهاست با یک فرق
افراد عاشق پیشه چندین بار می میرند
آنها که سقف آرزویی مرتفع دارند
پشت بلندی های آن دیوار می میرند
در مردم دنیای من "هنجار" یعنی عشق
نفرین به آنهایی که "ناهنجار" می میرند
نیما فرقه
سلام میکنم به تو ، سلام میکنی به من
شروع ماجرای ما ، کلید ابتلای من
شروع بیقراری و شروع انتظار من
شروع وجد بیحساب ، شروع غصههای من
عزیز نازنین من ، فرشتهء امید من
نگاه میکنم تو را ، چو قند میشود دلم
خدا نیاورد که تو ، مرا ز خاطرت بری
اگر شود ازین جهت ، به خواب میرود دلم
تو دوری از من و دلم بهانه میکند تو را
کجا شود که دست تو گره شود به دست من
من و تو فارغ از همه ، بدون ترس و واهمه
تو سر به شانهام نهی و دست خود به دست من
هر آنچه گفتمت نهان به دل بوَد امید من
خدا نکرده دیگران ، ز راز و سرِّ قلب من ....
من از زمین و آسمان گلایه دارم ای خدا
چه میشود اگر که وصل او شود نوید من ؟؟؟
حجت نایینی
نوشته بود برایم:
خودت،
سه نقطه،
تمام."
نوشتمش که:
"دلم،
چون؟
چرا؟
چگونه؟
کدام؟ "
نوشته بود و نوشتم؛ نوشتن آسان است.
گذشته بود و گذشتم؛ گذشتن آسان نیست...
سید مهدی طباطبایی
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم
تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم
چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود
بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم
فاضل نظری
مــن زخــمهــای بــینظیــری بــه تــن دارم
امــا
تــو مهــربــانتــریــنشــان بــودی
عمیــقتــریــنشــان
عــزیــزتــریــنشــان !
بعــد از تــو آدمهــا
تنهــا خــراشهــای کــوچکــی بــودنــد بــر پــوستــم
کــه هیــچکــدامشــان بــه پــای تــو نــرسیــدنــد
بــه قلبــم نــرسیــدنــد .
رویا شاه حسین زاده