دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم
شیشه قلبم آنقدر نازک شده که با کوچکترین تلنگری می شکند
می خواهم فریاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم
که عمق دردم را در فریاد منعکس کنم
فریادی در اوج سکوت که همیشه برای خودم سر داده ام
دلم به درد می آید وقتی سر نوشت را به نظاره می نشینم
کاش می شد سرنوشت را با آن روزها شیرینم عجین کرد
بغض کهنه ای گلویم را می آزارد
ای کاش باز هم کسی اشکهایم را نبیند...
گاهی یک قطره اشک کار چند کتاب را انجام میدهد.
سرشار و لبریز از نگفته های دل