بیا در غروب آخرین سه شنبه سال برای گردگیری
افکارمان آتشی بیافروزیم کینه ها را بسوزانیم
زردی خاطرات بد را به آتشو سرخی عشق را از
آتش بگیریم آتش نفرت را در وجودمان خاموش کنیم
به آمدنــــــت که دیـــــگر امیـــدی نیــــســـت،
فــــقـــط
مـــن را پــس بفرســــت....
سهراب نوشت :
تا شقایق هست زندگی باید کرد خبری از دل پر درد گل یاس نداشت...
باید اینطور نوشت:
هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس!
زندگی اجباریست!
زندگی در گرو خاطره هاست!
خاطره در گرو فاصله هاست!
فاصله تلخترین خاطره هاست...
روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم......
تنهائی را دوست دارم چون بی وفا نیست
تنهائی را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام
تنهائی رادوست دارم چون عشق دروغین درآن نیست
تنهائی را دوست دارم چون خدا هم تنهاست
تنهائی رادوست دارم چون در خلوت وتنهائیم در انتظار خواهم گریست وهیچ کس اشکهایم را نمیبیند
دل خوشــ ــم با غزلـ ـی تازه، همیـ ـنم کافـــ ـی ست!
تو مرا باز رسـ ـاندی به یقیـــــ ـنم کافــ ـی ست!
قانعـ ـم، بیشــتر از این ، چه بـ ـخواهـ ـم از تو
گاه گاهـ ـــی که کنـ ـارت بنشینم کافــــ ــــی ست!
گلـ ـه ای نیسـ ـت، من و فاصـ ـلههـا همزادیـم
گاهـ ـی از دور تو را خــ ـوب ببینـ ــم کافــــ ـــــی ست!
آسمانـ ـی! تو در آن گستـ ـره خورشـ ـیدی کن
من همیـ ـن قدر که گرماسـ ـت زمینم کافــ ــــی ست!
من همیـ ـن قدر که با حـ ـال و هوایـت گهـ ـــگاه
برگـ ـی از باغچــه ی شعر بچـ ـینم کافـــ ــــی ست!
فکـ ـر کـــردن به تو یعنــ ــی غزلـ ـی شورانگیز
که همینــــ شوق مـ ـرا، خـ ـوب ترینم کافــــ ـی ست!
دلم شکست ! عیبی ندارد شکستنی است دیگر ، می شکند
اصلا فدای سرت ، قضا و بلا بود از سرت دور شد
اشکم بی امان می ریزد ، مهم نیست ، آب روشنی است
خانه ات تا ابد روشن عشق من
اصلا فدای سرت ، قضا و بلا بود از سرت دور شد
اشکم بی امان می ریزد ، مهم نیست ، آب روشنی است
خانه ات تا ابد روشن عشق من

فـ ـراموش شدنـ ــم را مــی شنوم
لحظه لحظه در دلم عشق تو غوغا می کند
کی خدا رحمی به حال این دل ما می کند
گوهــر دل را نــزن برسنگ هـــر ناقابلی
صبــرکن پیــدا شود گوهر شناس قابلی