سلام میکنم به تو ، سلام میکنی به من
شروع ماجرای ما ، کلید ابتلای من
شروع بیقراری و شروع انتظار من
شروع وجد بیحساب ، شروع غصههای من
عزیز نازنین من ، فرشتهء امید من
نگاه میکنم تو را ، چو قند میشود دلم
خدا نیاورد که تو ، مرا ز خاطرت بری
اگر شود ازین جهت ، به خواب میرود دلم
تو دوری از من و دلم بهانه میکند تو را
کجا شود که دست تو گره شود به دست من
من و تو فارغ از همه ، بدون ترس و واهمه
تو سر به شانهام نهی و دست خود به دست من
هر آنچه گفتمت نهان به دل بوَد امید من
خدا نکرده دیگران ، ز راز و سرِّ قلب من ....
من از زمین و آسمان گلایه دارم ای خدا
چه میشود اگر که وصل او شود نوید من ؟؟؟
حجت نایینی
نوشته بود برایم:
خودت،
سه نقطه،
تمام."
نوشتمش که:
"دلم،
چون؟
چرا؟
چگونه؟
کدام؟ "
نوشته بود و نوشتم؛ نوشتن آسان است.
گذشته بود و گذشتم؛ گذشتن آسان نیست...
سید مهدی طباطبایی
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم
تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم
چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود
بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم
فاضل نظری
مــن زخــمهــای بــینظیــری بــه تــن دارم
امــا
تــو مهــربــانتــریــنشــان بــودی
عمیــقتــریــنشــان
عــزیــزتــریــنشــان !
بعــد از تــو آدمهــا
تنهــا خــراشهــای کــوچکــی بــودنــد بــر پــوستــم
کــه هیــچکــدامشــان بــه پــای تــو نــرسیــدنــد
بــه قلبــم نــرسیــدنــد .
رویا شاه حسین زاده
تصویرت را در آب دیدم
تو رفتی
من به دنبال رودخانه راه افتادم ..
.
.
شهاب مقرنین
با قلب من ای عشق، کاری کن که باید
کاری که دل بردارم از اما و شاید
کاری که تنها خود بدانی چیست، یا نه
کاری که حتی از خودت هم بر نیاید
ای دل جلائی تازه پیدا کن که این عشق
چون آه در آئینه خود را می نماید
باید که بر دیوار زندان سر بکوبم
آه مرا گر بشنوَد در می گشاید
رفتم که برگردم به آغوش تو ای عشق
تا جان بجای خستگی از تن درآید...
فاضل نظری
ای زندگی بردار دست از امتحانم
چیزی نه میدانم نه میخواهم بدانم
دلسنگ یا دلتنگ، چون کوهی زمینگیر
از آسمان دلخوش به یک رنگینکمانم
کوتاهی عمر گل از بالانشینیست
اکنون که میبینند خارم، در امانم
دلبستهی افلاکم و پابستهی خاک
فوارهای بین زمین و آسمانم
آن روز اگر خود بال خود را میشکستم
اکنون نمیگفتم بمانم یا نمانم
قفل قفس باز و قناریها هراسان
دلکندن آسان نیست! آیا میتوانم؟
فاضل نظری
من شکستم ، تکه تکه، اینقدر حقم نبود
کوزه ای بودم که سنگی بی خبر حقم نبود
باغبان هیزم شکن را محرم خود کرده است
سبز بودم سردی دست تبر حقم نبود
چوب دیوار خودم را می خورم ، تکلیف چیست ؟
غرق در محدوده ای بودم که ((در ))حقم نبود
مثل ماهی ها به آب خوش خیالی می زدم
خام بودم صید ماه غوطه ور حقم نبود
هر کسی سهم خودش را می برد از باغ عشق
سرو رعنا بودم و درک ثمر حقم نبود
شور می خواهد رفاقت با دل تنگ حباب
قطره ای گم بودم و طعم سفر حقم نبود
هر چه سختی می کشم از تنگی آغوشهاست
با قفس خو کرده بودم بال و پر حقم نبود
رضا کرمی
گناهکاری رو سیاهم
باید به قطب بروم
هفتاد کشیش یخی بتراشم
و آن قدر اعتراف کنم
تا از خجالت آب شوند....
علی نجفی
من خسته نیستم
دیریست خستگیام
تعویض گشته است به درهمشکستگی.
من خسته نیستم
درهمشکستهام
این خود امید بزرگی نیست؟