ای تو جان نوبهاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!
ای تو شور آبشاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!
آمدی چون ماه تازه، تیغ بر کف، خنده بر لب
آمدی ای عید قربان! خوش رسیدی، خوش رسیدی!
رفته از دست قراری که نبود
شده پاییز بهاری که نبود
مانده ام تلخ و به خود می پیچم
سالها پشت حصاری که نبود
همه بود و نبودم شده است
من و تنهایی و غاری که نبود
میروم یک شب از این شهر بمان
تو و این ایل و تباری که نبود
سالها بعد کسی خواهد گفت
انطرفهاست سواری که نبود